پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

من و وروجکم

...

یه عالمه حرف دارم برای گفتن ولی حسش نیست چون خیلی غمگینم  حال و روزم خوبه ولی از تو داغونم از بعد اینکه دیگه درباره نی نی با شو شو حرف نمیزنیم انگار دارم بدتر میشم انگار اینجا هم دیگه نمیتونم بحرفم یکی میگه هیس ننویس بذار فقط تو دلت بمونه این همه نوشتی و درباره اش  فکر کردی و حرف زدی به کجا رسیدی ، شاید دیگه نیام بنویسم و  این اخرین مطلبم باشه این جوری راحت تر بگذره کسی هم ناراحت نمیشه با خوندن دردای من ، یه موقع نگین که این چیزا درد نیست حتی یه بچه کوچیک هم با نداشتن یه عروسک  یا اسباب بازی درد میکشه منم درد میکشم قفسه سینه ام درد میگیره نمیتونم نفس بکشم اصلا نیدونم که باید چیکار کنم ... من موندمو احساسات خیلی سخت ا...
17 دی 1392

خاله فدا

 سلام  از دیروز بگم که پسر خواهرم که خیلی میدوسمش چون هفت سال اختلاف سنی مونه و از خواهر و برادر هم بهم نزدیک تریم ،  خورده بود زمین و استخون مچش جابه جا شد و روانه اتاق عمل شد و با دو تکه اهن بهم وصلش کردن خیلی نگرانشم دیروز از ظهر کنار خواهری و پسری بودم تا شب که بیمارستان نذاشتن پیشش بمونیم الهی بگردم بچم خیلی درد کشید براش دعا کنید زود خوب شه  امسال پیش میخونه و کلی از کلاساش عقب میمونه ، اونجا خیلی خودداری کردم تا اشکام در نیاد همش چرت و پرت میگتم تا بخنده دردش یادش بره ولی وقتی اومدم خونه اشک ریختم خیلی ... ولی در کل از خدا ممنونم که اتفاق بدتری نیافتاده خدایا مواظب همشون باش یکایکشون عزیزن و یاورشون باش ... &nb...
5 دی 1392

شب یلدا

 واقعا یک سال گذشته از پارسال  ، یادته پارسال شب یلدا خونه مامانی چقدر دلگیر بودم که نبودی پیشمون امسال دو برابر دلگیر بودم با هر نفسی که میکشیدم حالم خراب میشد ولی زود خودمو جمع و جور میکردم تا باز کسی از درونم با خبر نشه  امسال عزیز جون هم خونه مامان بود که واقعا تداعی گر شب یلدا بود برای هممون فال گرفت برای من  هم گرفت که توش  امیدی از اومدنت نبود واقعا چه سالی و گذروندم با درد و همچون باد گذشت ولی به اینده امیدوارم از خدا میخوام سال دیگه شب یلدا تو اغوشمون باشی زندگیمون به  سرخ انار  بشه الهی امین  ...
1 دی 1392
1